ای کاش زندگی یه دکمه stop داشت، نه میخوام بره عقب نه جلو فقط یه چند ساعت وایسه، تا من به کارای عقب موندم…
دیروز شنبه بود، اما نه یه شنبه مثل تمام شنبه های عمرم! یه شنبه عجیب… اونقدر عجیب که شاید باورنکردنی به نظر بیاد! داشتم…
اصلا من نمیدونم چه معنی داره که بچه خواب ببینه؟! از اون بدتر چه معنی داره خوابش یادش بمونه؟! کلا در زندگی کودکانه این…
تعداد جملاتی که در طول زندگیم شنیدم و باعث شده فک کنم از تعداد انگشتای دستم بیشتر نیست! یکیشونُ همین اواخر شنیدم ! جمله…
پسر که داشته باشی گم میشوی در دنیای مردانه اش و دل میبندی به دلبستگیهای همیشه کودکانه اش
امروز وقتی رفتم مهد کسرا و دیدم درخت کریسمس گذاشتن گفتم اي دل غافل شوخی شوخی یه سال دیگه هم…
اگه شب در حالیکه از خستگی دارید غش میکنید اما اون حس مادرانتون مجبورتون کنه که به زور خودتونُ بیدار نگه دارید و واسه…
چهارده شایدم پونزده سالم بود، خیلی شیطون بود!خیلی… در هیچ یک از تعریفای مرسوم اون زمان از دختر نمیگنجیدم!بلند میخندیدم، بیخیال سوت میزدم،…
این روزا خونه مون حال و هوای خوبی داره، بوی بهار میاد مادرم اینجاست. کسرا خوشحاله ، و من پُرم از خوشبختی …
باز پاییز است، اندکی از مهر پیداست . در این دوران بی مهری باز هم پاییز زیباست. لحظه هاتون به زیبایی پاییز… …
تعطیلات آخر هفته مون رو به اتمامِ ، هفته ای که پر بود از اتفاقات عجیب و غریب. دوشنبه ۱۵ سپتامبر مهد شازده…
فرق یه مادر خوب با یه مادر بد ، به کوتاهی اون لحظه ای که در جواب بچه سرما خوردت میگی نه!بستی نمیخرم ! و…
یک هفته سرماخورده بودیم من و کسرا، بد! اگه بدونین چه وضعی بود توخونه! طفلک بابایی به من میرسید. کسرا رو آروم میکرد ،…
چند هفته بود با خاله نازی و بچه ها میخواستیم یه برنامه بذاریم بریم استخر، اما هر هفته بنا به دلایلی کنسل میشد! امروز…
خداوند ما رو این شب ِ جمعه ببخشد و بیامرزد! یک ساعت ِ تمام،با مادرمان از دار ِدنیا حرف زدیم و خندیدیم! سمع…
اینروزا همش با خودم میگم ای کاش شبانه روز به جای ۲۴ ساعت ۳۰ ساعت بود! اون شش ساعت اضافه هم از…
امروز یکشنبه ،با هم زدیم رفتیم بیرون! مادر و پسرونه! اصرار کرد بریم کنار دریاچه، گفتم راه طولانی ِ خسته نمیشی؟ گفت :یکم خسته میشم…
سلام پاییزی ما را پذیرا باشید بعله پایـــــــــــــــــــیز اومد !خیلی آروم و یواش اما سرد و بارونی!با رعد و برقایی که برق از کله…
چه شده؟چه خبره؟؟؟؟؟ الان عرض میکنم خدمتتون! بدو بدو اومده شلوار منُ میکشه که مامان بیا بشین…
روزای بارونی انگار تمومی نداره ، اما زندگی خیلی در قید و بند آب و هوا نیست، جریان داره و میگذره! ما و پسرکمون…
مادرجانمان که انگارمسئول چک کرد اوقات فراقت ما در سوئد ِ ، دیروز پیغام داده بچه رو ببر شهربازی! گفتم: رفتیم مگه بهت نگفتم!؟؟ دیدم ای…
عصر یکشنبه مثل غروبای جمعه میمونه! همونقدر دلگیر، همونقدر کسل کننده… مخصوصا اگه آخرین روز از تعطیلات هم باشه، دیگه واویلاااا. زدیم بیرون! …