Category: خاطرات پسرم کسرا
صداش…
نه !!! هر چی فک کردم دیدم این قالب خیلی خیلی بهتر ِ اصلا انگار اسم وبلاگ کسرا به این قالب بیشتر میاد.…
حال فسقلی دو ساله و نیمه زندگیمان بد نیست. یکم آب ریزش بینی داره خیلی بی حوصله است ،نمیدونم بذارم پای مریضیش یا…
کسرا و نازنین دختر دایی عزیزم
سه دو یک سلام صدای ما را از ایران میشنوید… بعله ما رسیدیم ، با یه تاخیر هفت ساعته ، بعله هفت ساعت! کلا از…
هر چی بهش میگم مادر دست نزن به قیچی مگه به گوشش میره… الهی بمیرم داشت کاغذ می چید دستش ُبرید!…
…
جایی خوندم تربیت، توانائی گوش دادن است تقریبا به هر چیزی، بی آنکه عصبانی بشوید یا اعتماد به نفس خود را از دست…
یه مسابقه داره برگزار میشه تو نی نی وبلاگ که البته بهتر بگم داره میچرخه به این عنوان که "انگیزتون رو از ساخت…
یه سوال دارم ! این نیم وجبیچطوری میتونه اینجور مشت ، مشت زیتون بخوره ؟ بهش میگم سهمت ُ میذارم تو بشقابت…
همیشه شعبون یه بارم رمضون
اینروزا سعی میکنم با یه سری ترفندهای مادرانه تلویزیون تماشا کردنش رو کم کنم این موضوع باعث شده دوباره یاد کتاباش بیافته، بعد از…
مهم نیست…
آرومه ، تو دنیای خودش با سرگرمیای خودش. گه گاه سرک میکشه بیرون ، من ُ نگاه میکنه اما باز برمیگرده… دلم نمیخواد…
اگر پروردگار تو را به پرتگاهی فرا خواند اجابت کن زیرا … یا پرواز را به تو خواهد آموخت و …
…
گاهی اوقات بعضی اتفاقات آدم ُ پرت میکنه به خاطرات دور، خیلی دور. امروز داشتم دزدکی از تو آشپزخونه فسقلی رو نگاه میکردم…
آقا کسرای ماحاضر نیستن زمانیکه تشریف می برن بیرون دستکش بپوشن!! خوب بدون دستکش هم تقریبا غیر ممکنه ، دست آدم…