در طول این ده سالی که از کسرا و خاطراتش مینویسم تا حالا سابقه نداشته اینقدر طولانی ننویسم،
نمیدونم چی شد؟ چطوری گذشت که اصلا دست و دلم به نوشتن نمیرفت
یه روزایی عزمم و جزم میکردم که حتی اگه شده یه عکس بذارم …
اما نمیشد که نمیشد
بگذریم
کسرا بزرگ شده، حسابی
دقیقا ده سال و دو ماه داره
کاملا میتونم شخصیتشُ ببینم
یه آدم مستقل با خصوصیات خوب و بد
تو دنیای خودش غرقه
علایقش اینروزا از دایناسور و توپ بازی یکم جلو رفته در واقع بهتره بگم بالا رفته
اینروزا عحیب در گیر فضا و کهکشان شده
اسم 12 نفری که رفتن ماهُ میدونه، علت سقوط یا انفجار فضاپیماهایی که سرنشین داشتن، آخرین تلاش ناسا واسه زندگی تو مریخ، جدیدترین دستگاه کاوشگری که فرستادن ماه و و و
خلاصه فکر و ذکرش شده ناسا ، پرتاب ماهواره ، فضا پیما ، کهکشان و …
یکم لجبازه ( به کی رفته آیاااااااا)اطلاعات عمومیش خوبه (پسر کو ندارد نشان از پدر)
خیلی دوس نداره قبول کنه اشتباه کرده یا چیزی رو نمیدونه (فک کنم اقتضاء سنش باشه)نه شنیدنُ دوس نداره و به نظرش تمام قانونایی که تو خونه واسش گذاشتیم ناعادلانه است فک کنم همه بچه ها اینجورین
بچه مهربون و فداکار و به فکر بقیه و پطروس فداکار و از این حرفایی نیست اما مردم آزارم اصلا نیست
حواسش اول به خودشه بعد به بقیه
اهل دعوا و سر و صدا هم نیست
سرش به کار خودشه
میتونه سر حرفُ باز کنه و باهاتون دوست شه اما خیلی نباید ازش سوال بپرسید زود حوصله اش سر میره . ساعتها میشینه به حرفاتون گوش میده اگه موقع حرف زدن باهاش یه چیزی بدین بخوره
اینروزا سعی میکنم یادبگیره بدون عصبانیت نظرشُ به بقیه بگه، باید بتونه به آدما بگه که از دستشون ناراحته یا اینکه دوسشون داره
گاهی وقت ها نقطه ضعف های خودمُ تو کسرا میبینم مثلا وقتایی که نگرانه یا استرس داره یا میترسه یه کاری رو شروع کنه
دلم میخواد کمکش کنم بتونه ازشون رد شه ولی در عین حال خودش باید یه سری چیزا رو تجربه کنه
خلاصه یه آدمه فسقلی که هم میشناسم هم نمیشناسم داره آروم آروم کنارم بزرگ میشه و شکل میگیره
هم ترسناکه هم هیجان انگیز
امیدوارم ختم به خیر شه