یه آخر هفته طولانی تصمیم گرفتیم بریم استکهلم،
یه سفر سه تایی دیگه هوراااااا
البته بعدا کاشف به عمل اومد که بابایی به بهانه تولد بنده که مامانی کسرا باشم
این نقشه رو کشیده و هتل رزرو کرده و ادامه ماجراها ولی خوب
بهر حال ما فک کردیم یهوییه
اولین بار بود که میرفتیم استکهلم.
شهر قشنگی بود البته من کلا با پایتخت حال نمیکنم(شهرستانیم دیگه)
شهر بی درو پیکری بود.
شلوغ، پر ترافیک مثل تمام پایتختای دنیا!
و البته گرون، درمجموع واسه سه روز خیلی خوب بود اما در کل سخت بود.
یه روز تو شهر چرخیدیم
یه شب رفتیم خونه یکی از دوستام و بقیه اش هم تو هتل بودیم که
میشه گفت بهترین قسمتش بود
قبل از سفر داشتم فک میکردم
یه کافه گردی به تمام شهرهایی که رفتم بدهکارم،
به بارسلونا باشبای زنده اش،
به آمستردام با اونهمه کافه دنج،
به کافه های رومانتیک پاریس
اما نذاشتم این حسرت واسه استکهلم بمونه،
تا جاییکه میشد رفتیم و از کافه نشینی لذت بردیم
و کلی غذای جدید تست کردیم.
سفر آروم و بی درد سری بود
نمیدونم کار درستیه یا نه اما سطح توقعمُ ازسفر آوردم پایین،
همین که هیچ اتفاق بدی نیفته به نظرم خیلی بهم خوش گذشته
حالا یا به خاطر تجربیات قبلیه که اینجوری شدم یا عمدی این ذهنیتُ
واسه خودم درست کنم که کمتر اذیت شم.
بهر حال الان اینجوریه
الهی! «دعا» به درگاه تو لجاج است، چون دانی که بنده به چه محتاج است.
ای خالق ذوالجلال نومید مکن آن را که به درگهت نیازی دارد.
روز و روزگارتون لبریز از نگاه خدا