اینروزا همش با خودم میگم ای کاش شبانه روز به جای ۲۴ ساعت ۳۰ ساعت بود!
اون شش ساعت اضافه هم از ساعت ۱۰ شب به بعد بود که کسرا میخوابه تا من بتونم به کارام برسم.
اما صد حیف و حسرت که امکان پذیر نیست!
از ساعت ۷ صبح تا ۱۱ شب دارم دور خودم میچرخم و آخرش میبینم ای داد بیداد
نصف کارام موند!
روزا هم با چنان شتابی میان و میرن که انگار یکی دنبالشون کرده!
تا چشم هم میذارم میبینم آخر هفته شد و …
بگذریم
سلام خوبید شکر خدا؟
روز و روزگار ما هم شکر خدا بد نیست.
کسرا میره مهد، کمی بهتر از سابق! فقط مشکل صبح بیدار شدنشه! مثل خودم خُفتُ شده
عاشق خواب صبحه!
به زور باید بکشونمش پای میز صبحانه!
روابطش با بچه های مهد خوبه خیلی بهتر شده بود اما همچنان "زَک "سر ناسازگاری
با این بچه ما داره! خدا خوبش کنه
مابقی روزگارمون هم مخلوطی از خنده ها و گریه های کسراست!
کارامون حول کسرا میگرده و زندگیُ از چشم اون میبینیم، حالمون به حال اون
ربط داره و روزامونُ به امید فردایی بهتر واسه اون میگذرونیم.
شیطون بلا شده، تیکه کلام واسه خودش داره، ادا و اطواراش مردونه تر شده و
در یک کلام بزرگتر شده!
وقتی میخواد کاری واسش بکنم، میگه جوووون مااااااااادرت!
از روی مبل میپره میگه:باحاله نه؟!!!!
اگرم بهش بگم بالای چشت ابرو ِ با یه قیافه حق به جانب و عصبانی
میگه:اعصابمُ خرد کردی؟؟!
ببخشید والااااا!!!!
یه چند وقت بود نمیرسیدم واسش کتاب درست کنم گفتم چه کنم چیکار کنم ؟!
یادم اوفتاد بچه که بودم یه سری کتاب داشتم که نوار قصه هاشم بود، میذاشتم
و براساس شکل کتاب ورق میزدم!
حال خوبی داشت!
ایران خیلی دنبال یه همچنین چیزی گشتم اما ندیدم متاسفانه!
تصمیم گرفتم خودم واسش کتاب داستانایی که دوس داره رو بخونم و ضبط کنم!
فک کنم خوشش اومد!
مخصوصا وقتایی که داره بازی میکنه!
گاهی هم سر صبحانه دوس داره گوش کنه
البته به اندازه اون کتابا خوشحالش نکرداما درنوع خودش تجربه خوبی بود وامروز میگفت فلان
کتابم واسم بخون.
هفته پیش تقریبا تمام روزامون بارونی بود ابری! بیشتر خونه بودیم! با خودش،
گاهی سرگرم بود، گاهی درگیر….
نقاشی کشید و پازل حل کرد .
جایی مطلب جالبی خوندم که نوشته بود از روی نقاشی بچه های چهار ساله میشه
به هوش اونا تو چهارده سالگی (یعنی ده سال بعد) پی برد! بر اساس اینکه بچه تو نقاشی
مشخص میکنه که مثلا دوتا چشم داریم ، دوتا ابرو و یا یک دهن .
یه چیزی که بچه ها تو این سنا دارن پیشرفتای ماه به ماهشون!
یعنی این نقاشی رو کسرا تو سن چهار سال و یک ماهگی کشیده شاید تو سن۴ سال و ۱۰ ماهگی کاملا
متفاوت از این بکشه!بنابراین نمیشه مطلقا قضات کرد اما بهر حال اینم یه تست
روانشناسیه جالبه دیگه!
عاشق پازل حل کردن شده! پازهای۱۶ تیکه و بیست تیکه رو راحت حل میکنه!
البته اولش که کلا آیه یاس،میخونه! نمیتونم ،نمیشه، نمیدونم، تو بیا کمک …
اما دفعات بعد راحت و سریع درستشون میکنه!
واسه خودش همه چیُ میذاره رو همُ میره بالا!
داد میزنه بیا ببین!
منم باید در نقش یک مادر بسیار فهمیده و حمایت کننده بیام و با جیغ و دست و هورا بگم
ای ول !چی درست کردی!؟؟؟؟ چقدر قشنگه! و من به تو افتخار میکنم و…..
بر خلاف هفته کسل کننده مون ، آخر هفته خیلی خوبی داشتیم!
از اونا که آشپزخونه تعطیل و فقط بیروووووووووووون
با خاله مریم و عمو حمید که یه بار قبلا رفته بودیم خونه شون و کسرا آبرو واسمنذاشته بود رفتیم پیتزا!
خیلی خوب بود و خوش گذشت .کسرا هم نسبتا آروم بود و غذاشُ خورد!
کلی با خاله مریم حرف زدیم و از زمین و زمان گفتیمیک ساعتی هم اومدم خونه ما با
هم چایی خوردیم و رفتن! بسی خوش گذشت!
هیچ عکسی نگرفتم، یادم رفت
شنبه ظهر هم با دوستای بابایی رفتیم به کباب خوردن،
جای همگی خالی
این کباب خوردن کم کم داره تبدیل میشه به یکی از تفریحات سالم ما در سوئد! تنوع خوبی…
اما این وروجک اونروز ظهر یکم بدقلقی کرد، البته قابل اغماض بود. ولی خوب من
خیلی خسته شدم و آخرش با سر درد خداحافظی کردیم !
بعد از کباب، منُ بابایی داشتیم چرت میزدیم، کسرا خان میگفت میخوام
برم پارک بازی کنم!!!!
بدوووو کاپشنشُ در آورد و رفت…
من موندم ، انرژی این بشر اگه خورشیدی هم باشه تو این هوای ابری قانونا نباید
جواب میداد ، اما این فسقلی
با تمام قوا میدوید ،بالا میرفت ، پایین می اومد ، میپرید و….
در یک کلام کن فیکون میکرد.
جدیدا تصمیم گرفتیم بریم اسمشُ عوض کنیم بذاریم
"بادپا" شایدم "طوفان پا" یا " گردباد پا" یا …..!!چه میدونم، یه چیزی که عمق
فاجعه رو نشون بده!
به قول ما کرمونیا، شَل و پَل رسیدیم خونه!
یکشنبه مون هم به قرار زیر گذشت
ملاحظه بفرمایید.
خودم پستای طولانی رو دوس ندارم اما اینبار مجبور شدم هی بنویسم و بنویسم.
ببخشید اگه از حوصله تون خارج بود
ایام به کامتون و دل شاد مهمون لحظه هاتون
الهی هر چه طلب بما دادی ،به سزا داری ما تباه مکن و هر چه به جای ما کردی، از
نیکی به عیب ما بریده مکن و
هر چه نه به سزای ما ساختی، به ناسزائی ما جدا مکن.1
————————-
1- خواجه عبدالله انصاری