یکشنبه آفتابی داشتیم و زدیم بیرون
همون جای دنج همیشگی و بساط جوجه کباب
البته هوا همچنان سرد ِ ، چیزی که بیشتر از سرما آدمُ اذیت میکنه باد!
اما خوب خونه هم نمیشه موند دیگه…
حدودای سه برگشتیم خونه، بهش گفتم اگه دوس داری برو آب بازی کن
در حمام و باز کردم و دیدم…
والا من هنوز فلسفه دراز به دراز همه جا خوابیدن این فسقلی رو نفهمیدم که نفهمیدم!
یه نیم ساعتی خوابید و پاشد میوه خورد و شروع کرد به خرابکاریـــــــــی ای خداااااا
این بچه ما از آفتاپ پرست هم بدتره ،دوشنبه که از مهد برمیگشتیم هوا آفتابی بود ! تا خورشیدُ دید
کلا همه لباسارو در آورد و وایستاد رو به آفتاب
بهش گفتم هفته دیگه داریم میریم ایران، خوشحاله اما هنوز باور نکرده!
همه رو یادش ، بهش گفتم وایسا میخوام یه عکس ازت بگیرم بفرستم واسه عمه هانیا
لب و لوچه اشُ تو رو خدااااااا
واسمون دعا کنید ، نمیدونم چرا یهو از پرواز ترسیده شدم!
شاید به خاطر خبرای این پرواز مالزیایی باشه!
بهر حال یکم دلهره دارم ،خدایا به امید تو