پارسال این موقعه ایران بودم ،دور از حامد . اما خوشحال بودم که در کنار خانواده و دوستان هستم.
ولی از اونجا که خدا گاهی میخواد یه سری حرفها رو به آدم به زبون بی زبونی بزنه!!!!
بنا به دلایل کاملا موجه نه مامان اینا موقع سال تحویل خونه بودن و نه خانواده همسر….
من و کسرا تک و تنها سال تحویل با هم بودیم و بابایی از راه دور با ما.
شاید اگه لحظه سال تحویل سوئد بودم همش با خودم میگفتم:
ای کاش الان ایران بودم،الان همه دور همن و…
اما در کمال تعجب زمانیکه ایران بودم ،تنها بودم!!!!
درس خوبی بود…
از اون روز به بعد دیگه هیچ زمان مقایسه نکردم،
اگه الان فلان جا بودم چقدر خوب بود یا ای کاش اونجا نبودم ، یا ….
این روزا خونه ما هم حال و هوای عید داره ، عدس کاشتیم ، داریم خونه تکونی میکنیم ،
ماهی قرمز خریدیم .
کسرا میگفت مامان چرا ماهیمون حرف نمیزنه!گفتم مامان بلد نیست یادش بده….
و اما لابه لای این اتفاقات ، خرابکاری های آقا کسرا هم بود که گفتنش خالی از لطف نیست.
جمعه سر عصر گرفت خوابید ما هم به امید اینکه تا صبح میخوابه کاریش نداشتیم حدودا
ساعتای ۲صبح بیدار شد ، شام خورد و بازی کرد و تلویزیون دید.
من و حامد ساعت ۵:۳۰ خوابیدیم و شازده همچنان بیدار بود
تا الان که ساعت ۶ عصر روز شنبه است ! کسرا وقتی خوابش بیاد و نخوابه به معنای واقعیه
کلمه قاطی میکنه!
یکی دو بارم سعی کردم بخوابونمش اما نخوابید ، از پرده اتاقش آویزون شد پرده رو کند!!!
جا مسواکی رو انداخت تو سینک دستشویی، هم جا مسواکی شکست هم سینک
در یک کلام طوفان به پا کرد ، کن فیکون …
تمام روز رو هم به بهانه های مختلف گریه کرد.
چند جا دیدم قطره خون ریخته ، نگاه کردم دیدم سه تا از انگشتاشُ
نمیدونم کجا بریده و خودش نفهمیده….
چسب زدم یکم آروم شد خواب رفت ، بهتره بگم بیهوش شد.
به قول حامد از اون روزای طولانی بوداااااااااااااااااااااا
خدایا این چند روزه باقیمانده سالُ ختم به خیر کن
الهی آمین
التماس دعا