یکشنبه حوصله دوتاییمون سر رفته بود
دوچرخه شُ برداشت و زدیم بیرون.
تو پارک "میسه" و "تیو " دو تا از دوستای مهد کودک کسرا رو دیدیم مامانشون آمریکایی و باباشون
سوئدی . کلی با هم بازی کردن و ورجک وروجک
گفتم بیا بریم فروشگاه ،گفت تو برو من میمونم.
برگشتم دیدم نیستن! تعجب کردم.
دیدم با بابایی تو بالکن وایستاده.
"میسه" اومده رسوندتش خونه و رفته، بابایی بهش گفته بیا تو ، اونم در جواب گفته نه،
مامانم نمیدونه که اینجام و باید برم و رفته، آقا پسر ما یکم رفتن تو لک
که چرا نیومد تو، واسه اینکه از این حال دربیاد رفت آب بازی ، در و که باز کردن با این صحنه روبه رو شدم
رفتم باهاش بازی کردم ، دوش گرفتیم و اومدیم بیرون.
دوشنبه و سه شنبه هم بابایی استکهلم بود خدا رو شکر فقط دور روز بود