یه روز دیگه…

 

 

امروز چهارشنبه ۲۳ اکتبر ِ و ما پنجمین  روز از پروسه مهد رفتن رو پشت سر گذاشتیم

معمولا اول صبح میگه  نمیام و دوست ندارم،سر لباس پوشیدن کلی جیغ میزنه

و من باید صبور باشم

صبور…

مثل همیشه تو محوطه ،بچه ها داشتن بازی میکردن!

کسرا هم به اونا اضافه شد

با کمی تغییر،گاهی تنها بازی میکرد،گاهی با بچه ها و البته بدون دعوا.

میشه گفت یه روز امیدوار کننده بود!

در مجموع خوشحالتر هم بود

مهد شامل۱۸ تا بچه بالای۳ ساله ،مثل ایران نیست که بچه ها رو جدا کنن مثلا سه ساله ها تو

یه کلاس چهار ساله ها…

نه ،همه با هم.

۴ تا مربی اصلی دارن و دوتا کمک مربی.

یه مربی مرد هم دارن،واسم خیلی جالب بود،رابین ،مرده خوبیه،بالای چهل باید داشته باشه،

البته حدس میزنم!

ساختمان داخلیش خیلی بزرگ نیست

اما محوطه بزرگی داره.

با یه سری اسباب بازیا عجیب غریب،هنوز خودم فرصت نکردم همه رو ببینم

اما یکی دوتاش ایناست…

دوتا طناب بین دوتا درخت وصل کردن  که بچه ها روش راه برن!

بازی جالبی بود،کسرا خیلی خوشش اومد

 

 

اینم یه ماشین چوبی بود که آقا کسرا شده بود راننده و میرفت

از اینم خوشش می اومد اما به شرط اینکه مامانی مسافرش باشه!

 

 

اینم از اولین بازی گروهی کسرا،خود بازی خیلی باحال بود، این ظرف چوبی رو که میبینید

پر از لجن و گل و لایه ِ و بچه ها با بیلچه هاشون دنبال کرم و عنکبوت و

جک و جونور توش میگشتن و وقتی پیدا میکردن میگفتم وااای ببینید

با دست میگرفتن و نشون هم میدادن،

کسرا هم یه جونوری گرفته بود دستش من نمیدونستم چی بود! داشت نشونم میداد

از ترس داشتم قالب تهی میکردم اما مثل یک مامان با تمدن

گفتم آفرین پسرم چقدر قشنگه ….

مربیشون عنکبوت به این بزرگی گرفته بود دستش واسه بچه ها در مورد پاهاش حرف میزد!

 اوضاعی بود جاتون خالی

 

 

مونیکا واسه اینکه کسرا احساس صمیمیت بیشتری بکنه تصمیم گرفت واسش پل درست کنه

همونجور گفتم زن با تجربه ای ِ، واسش توضیح دادم کسرا معمولا تو حرفاش سوال

نمیپرسه فقط داستان  تعریف میکنه اگه شما فقط سرتونُ تکون بدید

یا بگید اوکی ، آهان ، اوووو و یا کلماتی از این دست

باهاتون احساس صمیمیت میکنه و راحت تر اینجا میمونه…

 

 

اونم گفت که با بچه ها صحبت کرده و گفته که کسرا از یه کشور دیگه اومده

زبان سوئدی رو بلد نیست و خیلی کارای دیگه که شما باید یادش بدین

حرفای مونیکا باعث شده بود بچه ها کسرا رو به حال خودش بذارن مثلا وقتی 

داشت با چیزی بازی میکرد کسی مزاحمش نمیشد و این ینی 

یه گام مثبت رو به جلو

                                                         خدایا ممنونم