کسرا…

 

                                                                             

 

دیشب واسه کسرا یه شب متفاوت بود .

بعد از مدتها با بابابزرگ و مامان بزرگش تو ایران صحبت کرد.

تمام اسباب بازیهاشُ آورده نشون بابابزرگش میده.

یکساعتی تو اتاقش بازی میکرده ،بابابزرگش نگاه میکردن و تشویقش میکردن.

کلی خوشحال بود و من خوشحال از خوشحالیش .

اما متوجه میشدنیست واین کمبود، که نمیتونه بغلش کنه،نمیتونه تو بازیاش شریک باشه،ناراحتش میکرد.

دیگه سراغشونُ نمیگیره اما نق میزنه ، قهر میکنه بهونه میگیره ،

اینا کارایی که وقتی ناراحته انجام میده.امیدوارم خدا بهش کمک کنه.

 چند روز پیش صحبتای دکتر هلاکویی رو گوش میدادم میگفت، سن بد مهاجرت برای

بجه ها بین 6 تا 15 سال ِ،در سایرسنین اگر پدر و مادر با هم باشن بچه کمترین آسیب رو میبینه.

"کمترین" !!! نگفت آسیب نمیبینه، بهر حال خوشحالم کسرا تو این گروه سنی نیست ،

اما خوب باید ملاحظه اشُ خیلی بکنم!

 

تو آشپزخونه نشسته بودیم سرمُ برگردُندم این صحنه رو دیدمптенец

 

 

چنان جیغی زدم که خودم ترسیدم!!!

پسرم، عزیزم، آخه چرااااااا؟

چرا اینکارای خطرناکُ میکنه ؟من چقدر حرص بخورم آآآآآآآآآخه!птенец

 

 

 

دیروز صبح هوا خوب بود با هم رفتیم بیرون یه اسباب بازی پلاستیکی جدید واسش گرفتیم

اسمش سبزکه باهاش کلی حال میکنهлягушка

 

مامانی مجبوره جاش حرف بزنه وکسرا جواب بده

بساطیه…