چند روزی درگیر مراسم عروسی عمه خانم بودیم
بعد مراسم پاگشا و جا خالی و…
خلاصه ظهر و شب مهمونی.
کسرا هم مشغول بازیگوشی و شیطونی
یه دوروزی هم مریض شدالهی بگردم میگفت بریم دکتر، نمیدونم چرا اینجا اینقدر راحت میره دکتر اما سوئد
انگار دارن میبرنش دور از جون سلاخی!!!!
دکتر گفت نباید بهش میوه های این فصل ِ اینجا رو بدی
مثل اینکه اعلام کردن بالای 90 درصد سمی هستن و چون بچه چند ماه نبوده و عادت نداره
نباید بخوره … غذای بیرون اصلا نوشابه و دوغ اصلا
خلاصه بساط خرت و پرت خوردن تعطیل البته خیلی هم نمیخورد
اما همینم دیگه ممنوع.
اشتهاش صفر شده با آب و هوا زنده است نمیدونم چیکار کنم؟
خیلی نگرانشم البته نگران خیلی چیزا هستم مثل
برگشتنمون ،تنهاییمون،مهد کسرا…
دعا کنید، خواهش میکنم دعا کنید خدا به کسراآرامشی بده که تو مهد کودک موندگار شه
یا خدا…
چند شبه که شازده کوچولوی ما تا نصفه شب بیداره و خوابشون نمیبره و ما مجبوریم ببریمش پارک
تا اینقدر بازی کنه که بی حال شه و بعد به بهانه
خسته نباشیدگفتن به آقای زحمتکش(آقای رفتگر ) و دنبال پیشی
گشتن باید به زور برش میگردوندیم خونه.
یه شب هم زمان یه فسقلی دیگه هم بیخواب شده بود ِ و باباش اوردهبودش
پارک ، کسرا که انگار پارک ماله باباشه تا بچه مردم دست به وسیله ای میزد میگفت نه ماله من ِ
اون بنده خدا هم دست بچه اش گرفت و رفت…
با عمو و زن عموی عزیزش هم یه روز رفت سرزمین رویایی دایم دارم فک میکنم
چرا مکان سربسته واسه بازی بچه ها تو سوئد نیست اقا اصلا ما نخوایم بچه امون
به سرما عادت کنه کیُ باید ببینیم؟
اگه از این جو جاها تو سوئد بود من هر روز میبردمش
و دوتایی حال میکردیم…
حالا که نیست! بگذریم…
خوب ُ خوشُ خرم روزگار میگذرانیم تا برگردیم
خدایا شکرت