دیروز خیلی به کسرا خوش گذشت
البته من تمام سعیمُ کردم که این اتفاق بیافته..
یکی از دوستای خوبم حمیده جون ما رو دعوت کرد که بریم ماهان 1ناهار بخوریم
واااای چه کوبیده و چنجه ای خوردیم جای همه خالی
بعد رفتیم باغ شازده ، کلی چرخیدیم و بالا پایین پریدیم بستنی خوردیمُ
کلی خوش گذرونیدیم
عصر خونه خاله جونم دعوت بودیم و کلی با نازنیم جون سرگرم بود.
شبم بردمش پارک حسابی بازی کرد.
آخه مامان این چه مدل سرسره بازی کردنه!؟
ساعت یازده از خستگی داشت گریه میکرد التماسم میکرد مامان منُ بخوابون
واسش آهنگ گیلکی که دوست داره رو گذاشتم تا بخوابه
میگفت نه! مامان لالایی بخون.
الهی من قربونت برم پسر عزیزم.
الانم خدارو شکر خوب و خوشه نشسته داره برنامه نگاه میکنه
یه زمان با خودم میگفتم وای حیف وقتشه پای تلویزیون هدر بره،
اما الان میبینم وقتی کار بهتر ومفید تری نداره انجام بده چه اشکالی داره؟
بهتر از اینه که با هم سرو کله بزنیم!
خدایا شکرت واقعا زات ممنونم
——————————–
1- یه شهر خوش آب و هوا نزدیک کرمان
