بنده خدا پدربزرگش زنگ زد احوالشُ بپرسه
بغض کرد یهو زد زیر گریه و شروع کرد که بیا دنبالم ،بیا دنبالم…
گلوله گلوله اشک میریخت، اون بنده خدا هم با عجله ساعت 9 شب اومد دنبالش!
موندم اگه این کارا رو بخواد سوئد در بیاره باید چیکار کنم؟!
فک کنم بشینم باهاش های های گریه کنم!
بگذریم،انشالله خدا کمکمون میکنه.
نیست خیلی اخلاقش خوبه ، نیست خیلی به چشم نزدیکه
داره واسه خودش اسپند دود میکنه یه وقت چشم نخوره!!!
اخی طفلک بچه ام…
بی خود نیست اینقدر بابا مهدیشُ دوست داره
خیلی مراعاتشُ میکنه ، حرف،حرف آقا کسراست.
زیرزمینُ دربست گذاشته در اختیار اقا کسرا که بازی کن، شادی کنه…
دختر عموش که میشینه تو روروئک یادگرفته میخواد دقیقا همون کار انجام بده
امیدوارم خدا کمک کنه و شرایط به گونه ای پیش بره
که بتونم جای خالی پدربزرگتُ بعدها پر کنم