حال فسقلی دو ساله و نیمه زندگیمان بد نیست.
یکم آب ریزش بینی داره
خیلی بی حوصله است ،نمیدونم بذارم پای مریضیش یا کلا به نق زدن عادت کرده
یکم نگرانشم احساس میکنم بدون من یا بابا مهدیش اعتماد به نفس نداره!
همه جا یکی از ما دوتا باید باشیم ، تو جمع بچه ها میترسه بره!
بچه تر بود خیلی بی پروا تر بود ،راحت تر با محیط ارتباط برقرار میکرد اما حالا…
احساس خوبی نسبت به خودش نداره.
دلم میخواد بهش یاد بدم خودشُ دوست داشته باشه و
از بودن با خودش لذت ببره.
خیلی از خصوصیات بچه های دوساله رو دقیقا برعکس داره
روز به روز به من وابسته تر میشه در حالیکه بچه ها تو این سن دنبال استقلال ِ بیشترن
از محیط جدید خوشش نمیاد اصلا دوست نداره چیز جدیدی کشف کن ِ
ترجیح میده تودنیای همیشگی و آشنای خودش باشه
خیلی دلم میخواد راحتش بذارم ،اما این همیشه ممکن نیست…
بار خدایا خودت کمش کن