خوابیده، راحت و بی خیال…
یکم نگرانم ،6 ساعت تو هواپیما،دوتایی…!
خدا کمک کنه خیلی بهمون سخت نگذره .
می اومدیم همش میگفت بریم خونه مامان طاهره ، بریم پارک مادر و من بغض میکردم
و با خودم میگفتم همش تموم شد ، دیگه من موندم و تو.
حالا داریم برمیگردیم من پر از استرس و کسرا پر از سردرگمی.
باید جواب بدم ، حتما باید جواب بدم این همه استرسی رو که به این بچه وارد کردم!!!
اما خدایا تو خودت ببین هرجاش خودخواهی من بود قبول ،جواب میدم
اما هر جاش فکر کسرا و زندگمیون بود تو بگذر…
خدایا راضیم به رضای تو ، بدجوری