روزای آخر سال همیشه حس و حال عجیبی داره آدم هم خوشحاله هم ناراحت
یه نم بارون هم میتونه به این سردرگمی احساسی دامن بزنه…
چند روز پیش با یک عدد فسقلی که معرف حضورتون هستند رفتیم بیرون یه دوری بزنیم
و بعد از یک هفته نبود بابایی گقتیم بریم حال وهوایی عوض کنیم.
زهی خیال باطل !!! مگه با یه نارنجک در حال انفجار که دائم بالا و پایین میپره
میشه حال وهوا عوض کرد؟؟
اگه از من بپرسن عمرت رو در چه راهی گذروندی میگم دنبال کسرا
دویدن (تنها کاری که فعلا یادم میاد انجام میدم همینه!!!)
میرفت تو مغازه ها،میخواست خودش بندازه تو جوی آب اگه ازش غافل
میشدم میدیدم با یکی داره میره!!!
تصمیم گرفتیم بریم سرزمین رویایی که هم این فسقلی بازی کنه هم از بارون نجات
پیدا کنیم خوب بود به هممون خوش گذشت
دوست هم پیدا کرده نیم وجبی!!!
خدایا این کودکان را بر ما ببخش
دوست دارم عزیزم