مامان بزرگ کسرا جون چند روز پیش تشریف آوردن دیدن نوشون و ما رو خوشحال کردن
یه دست لباس خیلی ناز هم واسه نوه اول خانواده آوردن که من از طرف کسرا کوچولو ازشون
تشکرمیکنم
اما از راه نرسیده شروع کردن به دعوا با بنده (مامان من دیگه!!!) که این چه وضعیه چرا موهای این بچه
رو کوتاهنمی کنی موهاش اومدن روی چشماش بچم چشماش ضعیف می شه
هی غر و هی نق و هی دعوا
هر کی بشنوه فکر می کرد بچه اوناست بچه من نیست!!!
حالا من هر چی توضیح می دادم که مامانه من آرایشگری که بچه زیر یکسال قبول کنه ندیدم خودمم نمی
تونم کوتاه کنم می ترسم خرابتر از این شه فایده نداشت وبه گوش مامانی ما نرفت که نرفت تا من دور
خودم گشتم دیدمقیچی آورده ای دل غافل بالای سر بچه می خواد موهاشو کوتاه کنه
بالاخره ما رضایت دادیم یکم از جلو موهاش و مامان بزرگی کوتاه کنه خیلی قیافه بچم عوض شده
نمیدونم بابایی ببینه چه عکس العملی نشون می ده
اینم پسملم با موی کوتاه و لباس نوهاش