خدای من
اینقدر خبرای بد دارم که نمی دونم از کدوم شروع کنم ؟
کسرا دوباره تب کرده اون هم خیلی شدید با بابابزرگی اومدن دنبالم که ببرمیش اورژانس اما
تو ماشین خواب رفت دلم نیومد بیدارش کنم گفتم عصر می برمش اما به خونه نرسیده شروع کرد
به بالا آوردن از ترس داشتم می مردم رسیدیم خونه دوباره خوابید ساعتای سه عصر بود
بردمش اورژانس اطفال خانم دکتر معاینه کردن گفت ویروسی اگه دوباره بالا آورد بیارینش از در
اورژانس بیرون نرفته بالا آورد برگشتیم گفتن باید تحت نظر باشه ors بهش دادن یک ساعتی
اونجا بودیم معاینه کردن گفتن به نظر نمیاد دیگه مشکلی داشته باشه ببریدش اگه دوباره
حالش بد شد برگردید که خوشبختانه دیگه بالا نیاورده و فقط تب داره دیشب خیلی
بی قرار بود خیلی نگرانشم امروز صبح اینقدر پشت سرم گریه کرد دلم ریش ریش شد
اما اونی که از همه بدتره این خبر که عمه شدن بی عمه شدن … نی نی زن دایی
تو دل مامانیش مرد و هیچ وقت بدنیا نیومد که کسرا کوچولو رو ببینه…!
حال خودشون خیلی بده منم خیلی غصه خوردم البته حتما خیره خدا بهتر می دونه اما…