این روزا درگیر یه چالش بزرگیم،چالشی که امیدوارم ختم بخیر شه
قسمت خوب قضیه خرید خونه و جابجاییمونه
و قسمت چالش برانگیز قضیه هم عوض شدن مدرسه کسرا و جدا شدنش از دوستاشه
خوب این اتفاق میتونه اگه شما تو کشور خودتونم زندگی کنین بیافته ولی تفاوت اینجاست که اینجا نمیدونی باید از کجا شروع کنی !
با یکم پرس و جو از مدرسه و خوندن وب سایت اصلیه شهرداری ( همه چی اینجا زیر نظر شهرداریه) تا حدودی متوجه روال کار شدیم
درخواست دادیم واسه مدرسه جدید اما رد شد و گفتن جای خالی نداریم !
خوب حالا چی؟گفتن اعتراض کنین
اعتراض کردیم یه جا بهمون دادن از مدرسه قبلیش دورتر
بهشون زنگ زدم میگم حاجی فازتون چیه! میگه اِوا !!! خاک عالم(نپرسید اینا چی میشه به سوندی، نمیدونم! ) حتما اشتباه کردن الانم همه رفتن تعطیلات تابستونی! ایمیل میزنم که اومدن دوباره بررسی کنن.
جمیعا خسته نباشن واقعا!
و ما همچنان موندیم تا اینا از تعطیلات تابستونیشون برگردن!
مامانم طفلک از ایران میگه برو در اداره آموزش و پرورش! آخه مادر من اداره شون کجا بوده
اینجا یه همچین چیزایی نیست، یعنی هست ولی مثلا تو فلان شهر به یه موضوع رسیدگی میکنن تو یه شهردیگه به فلان موضوع و تو اصلا نمیدونی کی کجاست (سیاست جلوگیری از تجمع همه ادارات وشرکتها تو پایتخت ) !خلاصه این شده که من نشستم ببینم باید این فسقلی رو که دیگه واسه خودش داره مرد میشه رو کجا بفرستم مدرسه :).
از این انتظار که بگذریم خونه جدیدُ خیلی دوس داره شکر خدا ،اتاقش تقریبا دو برابره. جوری شده که اصلا دلش نمیخواد از خونه بیاد بیرون
به زورآخر هفته گذشته بردیمش بیرون. با دوستامون بودیم ، یه ویلا نزدیک دریا گرفتیم و زدیم به جاده.
خوش گذشت ، اونقدر که دلمون نمیخواست از هم جدا شیم
پنجره را بسوی تو باز میکنیم ، هوای مهربونی رو نفس میکشیم و بخاطر فرصت جدیدی که به ما دادی تا مهربانتر و عاشقانه تر زندگی کنیم شاکر و سپاسگزاریم