تابستونای سوئد به نظر من خیلی دلگیرتر از زمستوناشه، من این وقت سال دلم خیلی بیشتر میگیره
تا زمستونای تاریک و سرد، به هر کی میگم میخنده
چه کنیم دیگه، ماهم اینجوری شدیم.
پسرک این روزا غرق دنیای خودشه،با لگوهاش سرگرمه، با تفنگ و بازی دزد و پلیس
با آیپدش مشغول میشه و خیلی کاری به کار کسی نداره.
بگم از دیروز که خیلی از دستش عصبانی شدم، خسته بودم زنگ زدم باباش بیاد دنبالم
فسقلی میگه نه! خودت بیا!
اومدم خونه چنان دعوایی باهاش کردم که تو این سن خجالت نمیکشی من خسته و کوفته، میگی
نه بابا باید پیش من بمونه!!!
پول تو جیبی بی پول تو جیبی …
بعدم رفتم تخت خوابیدم تا امروز ساعت 3 صبح.
اما صب که بیدار شدم رفتم هزاربار بوسش کردم، خواب بود اینقدر چلوندمش تا بیدار شد، گفتم قهری باهام
گفت نه
منم بدون عذاب وجدان اومدم سر کار
پول تو جیبی این هفته اشُ من نمیدم میگم باباش بده که نه سیخ بسوزه نه کباب.
در تصویر یک عدد پسرک میبینید که مثلا داره مشق مینویسه
دیدم یه خانمی جایی نوشته بود نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت که بچه ام چپ دسته
مگه خوشحالی یا ناراحتی داره؟
یکی با این دست مینویسه یکی با اون یکی.
آدم به عمر کوتاهش چه چیزا که نمیبینه و نمیشنوه!
گاهی دلم غنج میرود برای درخت توت خانه بی بی
برای آفتاب داغ شهر
دلم میخواهد پر بکشم ،بروم ، بماند کنج اتاق ساده مادربزرگ
اما
نمیشود
که نمیشود
که نمیشود
زندگیتون به زیبایی شکوفه های بهاری