سحرگاهان که نسیم آیتی از پاک بودن را به گلها هدیه میبخشد
به آن محراب پاکش آرزو دارم برایت
خوب دیدن، خوب بودن، خوب ماندن را1
یه شنبه قشنگ آفتابی که همزمان شده با روز پدر تو ایران، میتونه وقت خوبی باشه واسه نوشتن
واسه از تو نوشتن.
کسرا و من این مناسبت زیبا رو به بابایی، بابا مهدی ، بابا علی و تمام باباهای مهربون دنیا تبریک میگیم
سالهای سال خوب و سلامت، سایه شون بالا سر ما باشه.
سلام
بهار زندگیتون مستدام.
امیدوارم ایام به کامتون باشه و روزگار بر وفق مرادتون بچرخه… ما هم خوبیم شکر خدا.
گاهی بالا، گاهی پایین!گاهی آروم ،گاهی خسته…
پسر کوچولوی چهارساله مونم خوبه شکر خدا، در حال بزرگ شدن. این روزا یا صبر من زیاد شده
یا دیگه مثل سابق منُ روانی نمیکنه!
که البته فک کنم همون گزینه اول درست باشه، چون تغییری در رفتارش نمیبینم فقط سعی میکنم
خیلی کاری به کارش نداشته باشم
خوشبختانه روزا کم کم دارن بلند میشن و هوا هم تا حدودی گرم تر شده، بارون زیاد داریم اما قابل تحمله!
در جریانید که منظورم از گرم چیه که؟ ۶ درجه ۷ درجه ! گاهی وقتا که میشه ۱۲ درجه
دیگه میریم حموم آفتاب میگیریم
آره خلاصه، بیشتر سعی میکینم بریم بیرون! دوچرخه سواری میکنیم، قورباغه میگیریم
به ماهیا غذا میدیم
میرسیم خدمت خاله نازی و…
کلا من اسیر تکرارم، تکرارُ دوس دارم ، کارای تکراری ، جاهای تکراری
تکرار ،یه جور خوبی به من آرامش میده، حس امنیت میده
اعتماد بنفس میده.
تکرار لبخند تو، نوازش تو ،بوسیدن تو ، بودن تو که دیگه بهترین نوع تکراره
تازگیا حرفای بامزه ای میزنه، البته اگه سر حال باشه!
بهم میگه من دوست دارم، اندازه خونه بابا مهدی چون خونه شون خیلی بزرگه
تو همون خونه بابا مهدی که بود یه خروس پلاستیک داشت ، صدای قیـــــــــــــــــــــــــــس وحشتناکی
داشت همه رو دیوانه کرده بود!حالا بعد از سالها یه دونه لنگه همون
اینجا تو یه فروشگاه بزرگ پیدا کرده بود و پیله که باید واسم بخری، چون مورد استفاده اش اینجا واسه سگا و
گربه هاست،تونستم راضیش کنم نخره اما پیدا کردنش و اینکه یادش بوده اصلا یه همچین چیزی
در یک سال و نه ماهگی داشته در نوع خود اتفاق جالب و نادری بود
هفته پیش به مناسب باز شدن شکوفه های گیلاس که معروفن به شکوفه های ژاپنی ،جشن بود
کسرا یکم مریض بود، تب داشت اما رفتیم!مشخصه تو عکس خیلی حال نداره!
از اون مریضیایی که یک هفته موند خونه، شکر خدا که خیلی جدی نبود!
دیروزمونم به گشت و گذار تو باشگاه اسب سواری گذشت
خیلی خوشش اومده بود!مخصوصا نمایش سوار کاری پلیس ُ خیلی دوس داشت
دیگه کم کم دارم به خاتمه دادن وبلاگ کسرا فک میکنم، علت این فاصله طولانی بین پست ها هم همینه!
فک میکنم تا همین حد کافی باشه، البته هنوز تاریخ دقیق واسش پیدا نکردم گاهی میگم تولد پنج
سالگیش گاهی میگم همین ماه گاهی…
اما بهر حال باید دیر یا زود ببندم این دفتر، بیشتر از این ُهم از حوصله خوندن کسرا در آینده خارجه هم از نوشتم من.
انشالله که زمان مناسبشُ پیدا کنم
همچنان دوست شما و مهربونیاتون هستم
تا آخرش.
روز و روزگارتون بهاری و آفتاب روشنی بخش زندگیتون باشه
———-
1- http://www.beytoote.com/