آخر هفته مون رو به اتمامه .
هوا هم بهاری و بارونی، سوز سردی داره و همه ما رو سرماخورده کرده.
کسرا هم که انگار نافشُ بستن به غر غر غر…
چند روز پیش همو آردلان پیشمون بود! بنده خدا تولدش بود!خودش کیک خریده بود، اومد پیش ما
کسرا هم که کلا عاشق تولد بازی!
صدبار ازعموش پرسید، تولد منه؟ اون بنده خدا هم میگفت آره ، به جان خودم آره ، باور کن آره . . .
سی ثانیه رفت آب بازی کنه اومدم دیدم ای داد بیداد!!!!بیا ببین چه خبره ه ه ه ه
تا یه خراب کاریم میکنه سریع قیافشُ اینجوری میکنه، آدم دلش نمیاد یه چیزی بهش بگه….
خاله نازلی، خانوادگی رفتن استکهلم
گربه و ماهیشونُ آوردن یه چند روزی که نیستن ما نگهشون داریم.
ماهی که قراره کلا بمونه همین جا گربه رو هم احتمالا در پی شکایت یکی از همسایه هاشون
مجبورن بذارن پیش ما…
کسرا روانی کرده گربه رو، یعنی از دست کسرا همین روزا میره خودش، میکشه.
میره زیر مبل، این فسقلی دنبالش میره، میره بالای کمد اینم میره هر جا که بره کسرا دنبالشه….
خدا آخر و عاقبت ما رو با کسرا خان و این مخمل خانم ختم بخیر کنه … انشالله