امروز وقتی رفتم مهد کسرا و دیدم درخت کریسمس گذاشتن گفتم اي دل غافل شوخی شوخی
یه سال دیگه هم داره میگذره و به زودی یه عدد میشه تو تقویم!!!!
این قافله عمر عجب میگذرد!
سلام .
امیدوارم زندگی به کامتون باشه و تو این روزای سرد ،دلتون گرم باشه و چراغ خونه هاتون روشن.
اینجا هوا حسابی سرد شده اما هنوز برف نداریم و کماکان کسرا منتظره که برف بیاد تا بابانوئل واسش کادو بیاره!
نامه هم واسش نوشته انداخته تو صندوق پست ، سفارش دایناسور داده!!!!
چند شب پیش اومده میگه بیا پنجره اتاقمُ وا کن!
گفتم چرا؟تو این سرما؟
باز کردم دیدم وایستاده پشت پنجره داد میزنه:بابانوئل مگه من با تو نیستم چرا واسم نمیاری!!!؟؟؟؟؟؟
من دایناسور میخوام،واسم بیار!
به قول دوستی ، چه حرفا؟چه چیزا ؟ چه کارا؟ آدم شاخ در میاره….
اینم همون نامه است که گفتم خدمتتون، ایشون کلمه به کلمه گفتن من هم کلمه به کلمه نوشتم!
عکسم از روزنامه در آورد چسبوند روش!
در یک عملیات انتحاری واسش تبلت خریدم!!!!
خودم خیلی با این کار مخالف بودم، میگفتم از حالا بخواد سرش تو این وسیله باشه که فردای روزگار واویلاست!
اما اغفال شدم گرفتم! البته فعلا که روزی بیشتر از یک ساعت باهاش کار نداره ، تا بعد هم خدا بزرگه…
یه چیه دیگه هم گرفتم!!!! تفنگ!!!
آخه دوس داشت بچه ام!!!!!!! منم گرفتم، هیچ زمان نمیگفت که من میخوام ولی از همه چی جای تفنگ
استفاده میکرد! بردمش اسباب بازی فروشی گفتم ببین، این تفنگه ، این که دستته چتره!
اینُ باید تو بارون استفاده کنی اونُ کیو کیو کنی… گفت من اونُ (تفنگ) میخوام ،
منم خریدم! گفتم برو مادر حالشُ ببرگور بابای دنیا و تربیت من، اینقدر خوشحااااااال شد!
غیر از این خریدای نو ظهوری که من واسه پسرکم کردم تو این مملکت اتفاقات دیگه ای هم می افته!
مثلا سقوط دولت!
اتفاق خاصی نیست ، نگران نشید ، فقط چهار ماه دیگه دوباره مردم باید برن پای صندوق رای و دولت انتخاب کنن!
پیش میاد دیگه! توضیح بدم دولت سوئد سقوط کرد ،پس فردا وبلاگمونُ فیلتر نکنن بگن مطلب
سیاسی مینویسید!
البته راستش من یکم خوشحال شدم، چون این دولته خیلی اوکی نبود، البته به نظر من ، اکثر سوئدیا
دوسش داشتن اما بهر حال اینجوری شد!
تا ببینیم مارچ چی پیش میاد ….
چند روز پیش رفته بودم مهد ، مونیکا بهم گفت چشاتُ ببند! با خودم گفتم خدا بخیر راضی شه!
چشمامُ که باز کردم اینُ دیدم
الهــــــــــــــــــــــــــی ، قربون شما مونیکا خااانم.
تابلو پته رو مامانم اینا واسه مونیکا از ایران آورده بودن! عکس مامان اینا رو قاب گرفته ،با تابلو زده به دیوار !
بغلش کردم گفتم مرسی ، چقدر شما مهربونین!!!!
دیگه خبر قابل عرضی نیست!
همه چی در صلح و آرامش با یکم عجله داره پیش میره!
تا به خودم میام میبینم ای بابا آخر هفته شد، دوباره اول هفته شد دوباره …..
اینم چند تا عکس از پسرک تو مهد
سه وروجکی که دائم در حال جویدن همدیگه ان
ای خورشید
روی این آسمان، روی این تخته سیاه جهان
با گچ نور بنویس: زیر این گنبد گرد و کور و کبود
آدمیزاد هرگز دانش آموز خوبی نبود1….
گاهی فراموش میکنم که خدای بزرگی دارم
ای کاش او فراموش نکند که بنده کوچکی دارد.
با نوازشی یا شاید تلنگری آرام
وجودش را
همراهیش را
مهربانی و بزرگیش را برایم یادآور شود…