مادرجانمان که انگارمسئول چک کرد اوقات فراقت ما در سوئد ِ ، دیروز پیغام داده بچه رو ببر شهربازی!
گفتم: رفتیم مگه بهت نگفتم!؟؟ دیدم ای دل غاقل یادم رفته بنویسم !
بعلــــــــــه ، جمعه عصر بود که دیدیم هوا خوبه، چه کنیم چه نکنیم ؟! گفتیم بریم شهر بازی
خوش گذشت خیلی خوش گذشت!به کسرا واقعا خوش گذشت .این روزا خیلی بیشتر متوجه میشه و
لذت میبره و من از این موضوع خیلی خوشحالم.
اولش خیلی با این خرگوشا راحت نبود، اما کم کم باهاشون صمیمی شد
خیلی از وسیله ها رو تنهایی نمیدونست سوار شه! اونا که یواش بود و آروم، من میرفتم باهاش و طفلک بابایی
اوناییکه میچرخیدن و بالا و پایین میشدن قسمت اون بود!
شام خوردیم و برگشتیم خونه!
البته خیلی از شام خوشش نیومد اما همین حس رستوران رفتنُ دوس داشت
پسرک ما امروز بعد از تقریبا یک ماه و نیم رفت مهد و زندگی به روال سابق برگشت.
مونیکا و لوئیسُ دیدم خیلی از دیدنشون خوشحال شدم! کلی با هم حرف زدیم، از تابستون و هوا و شنا و….
انشالله که کسرا تو مهد مشکلی نداشته باشه و من از این بابت دیگه خیالم راحت شه!
الانم که نیم وجبی دوش گرفته و نشسته داره باب اسفنجی نگاه میکنه
خدایای به خودت میسپارمش
الهی
راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی
دانه و لانه و بال و پر و پرواز دلی….1
———-
1 – http://www.iranclubs.org/