امروز یکشنبه ،با هم زدیم رفتیم بیرون! مادر و پسرونه! اصرار کرد بریم کنار دریاچه، گفتم راه طولانی ِ خسته نمیشی؟ گفت :یکم خسته میشم…
Month: August 2014
سلام پاییزی ما را پذیرا باشید بعله پایـــــــــــــــــــیز اومد !خیلی آروم و یواش اما سرد و بارونی!با رعد و برقایی که برق از کله…
چه شده؟چه خبره؟؟؟؟؟ الان عرض میکنم خدمتتون! بدو بدو اومده شلوار منُ میکشه که مامان بیا بشین…
روزای بارونی انگار تمومی نداره ، اما زندگی خیلی در قید و بند آب و هوا نیست، جریان داره و میگذره! ما و پسرکمون…
مادرجانمان که انگارمسئول چک کرد اوقات فراقت ما در سوئد ِ ، دیروز پیغام داده بچه رو ببر شهربازی! گفتم: رفتیم مگه بهت نگفتم!؟؟ دیدم ای…
عصر یکشنبه مثل غروبای جمعه میمونه! همونقدر دلگیر، همونقدر کسل کننده… مخصوصا اگه آخرین روز از تعطیلات هم باشه، دیگه واویلاااا. زدیم بیرون! …
ای دوست… برایت چه بخواهم زخدا؟ بهتر از اینكه خودش : پنجره ی باز اتاقت باشد. عشق،محتاج نگاهت باشد. خلق،لبریز دعایت باشد.…
امروز نهم آگوست ما خیلی اتفاقی رفتیم عروسی! از اونجا که مامانی کسرا خیلی روابط عمومیش خوبه، یه تیکه از کیکی که بابایی کاملا…
پاییز شده! باورتون میشه من که خودم هنوز باورم نشده!!! بعد تازه میگن امسال خیلی هوا خوب بود! کجاش خوب بود؟! حالا ببینین هوا…
ماه من ،غصه چرا؟ آسمان را بنگر، که هنوز ، بعد صدها شب و روز، مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر…
امروز بعد از مدتها واسه شام سه تایی رفتیم بیرون ! به پیشنهاد مادر جانمان قبلا از ترس بداخلاقی های جناب کسرا خان حقیقتا…
کسرا خوابیده آروم و راحت! اوضاع خونه رو به راهه بد نیستیم شکر خدا. بالا و پایین داریم اما خوبیم، کنار هم که باشیم،…