امروز بابایی رفته دانشگاه ،من و کسرا خونه ایم
گفتم بریم به مرغابیا غذا بدیم ؟گفت بریم!
اما نه مرغابی بود و نه کسرا دل و دماغ داشت!زود برگشتیم خونه!
از لحظه ای هم که اومدیم نق میزنه تا الان!ناهارم نخورد گفت دوس ندارم!
فک کنم بچه ام حوصله اش سر رفته!!
بستنی بهش دادم، واسش فیلم گذاشتم، اسباب بازی مورد علاقه شُ آوردم و….
انگار نه انگار!
نشسته کنار من و کماکان داره نق میزنه،دیگه والا عقلم به جایی نمیرسه که چیکار کنم حالش عوض شه!
بگذریم
مجموعه کتاب های فسقلی ها رو حتما همتون اسمشونُ شنیدید کاکی کنجکاو،
کامی کمکی و بابی بی باک و…
حالا روایت این کتابا تو خونه ما به گونه ای دیگرست و پدر خانواده کلا همه چیُ عوض کرده
و اندر احوالات ِ این پسر کوچولو ما داستانها و شخصیت ها با این عناوین به ثبت رسیدن
اصغر شلوغ ، قنبر قهر کن ، شراره شلافه 1و بِری برعکسه..
بعد حالا بعضی شبا پیله میکنه مامان قصه قنبر قهر کنُ بخون!
من دو جمله میخونم ده دقیقه میخندم،با این شرایط بچه خواب میره به نظرشما؟؟!
اینم از پدر بزرگوار خانواده ما
در راستای حوصلهء سر رفتهء آقا کسرا فرستادمش آب بازی، خدایا شکرت آب اینجا مجانی ِ .
——
1- به خانمی که خیلی داد و بیداد کنه و بیاد در خونه مردم به دعوا ما کرمونیا میگیم شلافه