ده روز از تولد کسرا میگذره و من میتونم به جرات بگم در این مدت بهترین لحظه ها رو تو سوئد
تجربه کردیم!
کارا شاید تکراری بود اما حسمون نه ! بی اغراق روزای خوبی بودن.
جنگل می رفتیم و دریاچه
پیک نیکای یک ساعته پشت خونه!
پازل حل میکردیم و والیبال بازی میکردیم
چهارشنبه ۲۳جولای هم رفتیم با هم جزیزه!
خیلی اتفاقی دیدیم هوا خوبه وسایلُ جمع کردیم و زدیم بیرون.سوار کشتی شدیم و رفتیم
یکی از جزیره های اطراف یوتبوری،بسیار زیبا بود.
کلی گشتیم تا یه ساحل شنی پیدا کردیم و جالب اینکه هیچ کس غیر از ما حاضر نشده بود
اونهمه پیاده روی کنه، در نتیجه ما بودیم و خودموووون
بسی خوشبحالمون شد…
آلبالو خوردیم، آب تنی کردیم، جوجه کباب خوردیم و صدف جمع کرد،
البته به قول کسرا صدف چیدیم!
و اما در هفته ای که گذشت یه اتفاق جالبم اوفتاد ، اخطار سازمان هواشناسی
مبنی بر گرمای طاقت فرسااااا
بعد حالا دما به چند درجه میرسیده!؟ ۳۰ درجه !!! الله اکبر اینا چقدر سوسولن!!!
البته ما بچه مونُ بردیم بیرون دیدم بچه ما هم خیلی سوسول شده!
لپاش گل انداخته بود، بیحـــــــــــــــال!نا نداشت بازی کنه!
هی آب میخورد.
و اما بگم از این وروجک چهارساله که
یه صندلی جدیدم واسه ما طراحی کرده بود و اصرار داشت مامانی بیچاره روش بشینه
کسرا بعد از تولدش خیلی سعی میکرد که نشون بده بزرگ شده و همه چی ُ متوجه میشه!
سعی میکرد ما رو ناراحت نکنه!
درست رفتار کنه
البته فقط سعی میکرد! چندان موفق نبود! اما همون تلاشش هم قابل تقدیر بود.
این چند روز یکم زیر چشمش کبود شده، یا از آلرژیه یا از زیاد نگاه کردن به تلویزیون!
فردا اگه خوب نشد باید ببرمش دکتر!
شیرین زبونیاش ادامه داره و واسه خودش شعر میخونه معمولا شعرای من درآوردی!!! همچنان زورگو ِ و خود رای!
الان داره به باباش میگه برادر میای خونه من؟؟؟؟
برادر!!!!
بارالهی
خداوندا ،ممنون از همه آدم های بدی که سر راه زندگیم قرار دادی چون آنها به من نشان دادند
که دقیقا نمیخواهم چه کسی باشم.