سلام یه سلام بهاری و زیــــــــــــــــــبا.
خوبین شکر خدا؟
حال ما هم خیلی خوبه(چشممون نزنید تو رو خدا این حال خوبمونُ لازم داریم به جان شما)
از شوخی که بگذریم
نمیدونم چه رابطه ای بین خورشید و حال من هست که تا خورشید باشه خوبم ،درنتیجه
جوجه زندگیمم خوبه ،اما امان از روزای ابری!
بذارید بگم واستون از هفته ای که گذشت…
پسر کوچولوی من سه شنبه شب از گوش درد تا صبح به خودش پیچید ، حاضرم نمیشد استامینوفن بخوره!!!!!!
بهر حال با کلی خواهش و التماس و نهایتا زوووووور خورد و خوابید!
گوشش عفونت کرده بود، دکتر آنتی بیوتیک تجویز کرده ، باید بخوره اینقدرم تلخه که خدا میدونه!
ساعتشُ جوری تنظیم کردم که وقتی خونه است بتونم بهش بدم ،شده ۸ صبح ۱۲ شب و ۴بعد از ظهر !
اون ۱۲ شب واقعاااا رو اعصابه، تا بیدار شم کسرا رو بیدار کنم تا دارو رو بخوره تا دوباره خواب بره
تا من خواب برم قشنگ شده ۵ صبح ، داستان که چه عرض کنم سریالی شده واسه خودش!
پنجشنبه رفتم دنبالش مهد، دیدم چکش به دست ،داره میخ میکوبه به تخته
از مونیکا پرسیدم جریان چیه؟ گفت :دیدم این چوبا اینجا به درد هیچ کاری نمیخورن
گفتیم با بچه ها یه خونه چوبی درست کنیم!
گفتم خسته نباشید!
یعنی اینا تا آخرین ذره از هر چیزی رو استفاده میکنن!
ینی تا آخرین مولكول به جان خودم!
کسرا هم که کلا عاشق چوب و چکش و خونه درست کردن و…
کلی کیف کرده بود!
البته اون وسطا میگن با چکش رو دست خودشم زده!
یکم بعض کرده ،ولی با چسب زخم خوب شده
اومدیم بریم خونه ،دیدیم هوا بعد از عمری آفتابی ِ دوتا زدیم بیرون که بستنی بخوریم.
چون هوا خیلی خوب بود،دوتا خوردیم…
عالمی داشت با این گروه هایی که آهنگ میزدن و میخوندن، پیله که مامان بهشون پول بده!
وایستاده بود جلوشون پرچمشُ تکون میداد، فک کنم واسشون تبلیغ میکرد!!!
داشتیم همینجور واسه خودمون میچرخیديم، خیلی اتفاقی و يهووووويي جايي رو کشف کردیم که روحمان بسی شاد شد!
چند وقت بود دنبال پاركي میگشتم که هم وسیله بازی داشته باشه هم جایی واسه نشستن و گشتن و…
اینجا دقیقا همون جور ِ که میخواستم!
بسیار پارک قشنگی ِ بود !
عکس نمیتونه حتی گوشه ای از قشنگی اونجا رو نشون بده
بعد از کلی ورجک وروجک و بالا پایین پریدن اولی که داشت شروع میکرد به خراب کاری ،اومدیم خونه
امروز هم در خدمت عمو اردلان رفتیم پیکنیک که جای دوستان خالی بود.
میگم مامان میخوای بیلتُ بیاری باهاش خاک بازی کنی؟
میگه با بیل که نمیشه خاک بازی کرد!
متعجب نیگاش کردم، دیدم داره به ماشینش اشاره میکنه، ماشین به سوئدی میشه بیل!
میگم نه مامان ،بیل سوئدی نه ،بیل فارسی ،همون که باهاش خاک برمیداری!!!
تازه دوزاریش میاوفته…
روز خوبی بود شکر خدا،
امیدوارم زندگیتون پر باشه از روزای خوب و بهاری ، لحظه هاتون لبریز شادی،
لبخند مهمون لباتون و دل خوش همراه لحظه هاتون