سلام ، خوبید؟اوضاع روبه راهه؟
کوزت بودن من که تقریبا تموم شده !!!! خونه رو خلوت کردم،یکی دوتا میز
انداختم بیرون و یه عالمه لباس و ظرف.
احساس میکنم خونه بزرگتر شده و جا دار تر
اینم این وروجک شیطون که تو این هیر و بیر واسه خودش سرگرمه.
قبلنا مدل تلویزیون دیدنش نکته بود جدیدنا مدل نشستن و بازی کردنش.
دورت بگردم الهی
الکساندر و مامانشم امروز اومدن پیشمون، خوب بود خیلی خوش گذشت.
کلی با لوئیزا مامان الکساندر حرف زدیم ،از سیاست و فمینیست گرفته تا
قانون و مذهب و فرهنگ و…
الکساندر و کسرا هم گاهی خوب بودن و میخندیدن و گاهی …
چند روز پیش که کسرا با بداخلاقی و گریه رفت مهد خیلی نگرانش شدم، زنگ زدم مونیکا حالشُ بپرسم
گفت خوبه اما میدونی تازگیا یه پسر به اسم سَک (Sak) سه ساله شده و اومده طبقه
بالا که خیلی با الکساندر جور شده و خوب زبان مشترک هم خیلی به این دوستی کمک کرده و
من باید این سه تا بچه رو مدیریت کنم چون با هم سازگار نیستن…
خیلی خیلی نگران کسرا شدم ، امروز وقتی با لوئیزا موضوع رو در میون گذاشتم گفت
آره سَک زمانیکه الکساندر طبقه پایین بود با هم دوس بودن،یه دوستی دیرینه.
چقدر حس بدی تو کسرا به وجود اومده با این آقای دوست جدید….
یه شکست بد، یه پسر بچه که با بلد بودن زبان سوئدی، دوستشُ ازش گرفته، دوباره
از یکی خوشش اومد و از دستش داد، من که واقعا نمیدونم چند بار دیگه کسرا باید این حس از
دست دادنُ تجربه کنه!!!کاش از حکمت خدا سر در میآرودم
صبح از خواب بیدار شده میگه "مامان سوار هواپیما شیم بریم اونجا که خونه کمد داره، رخت خواب داره…"
گفتم باشه مامانم ،میریم، زود میریم…
قربون خنده هات برم مامانم،قربون چشات برم من.
قربون اون نگاهت عشقم.
دوست دارم به اندازه تمام دنیا عزیزدلم، مواظب خودت باش نفسم