روزگارمان

 

"چیزی نزدیک به 30 روز دیگه کنارمونین بی صبرانه منتظر اون لحظه ایم…قلب"

وقتی این نظر شیرین جونُ خوندم یه لحظه جا خوردم!!

خوشحال شدم ، یادآوری ِقشنگی بود،مچکرم.چشمک

خیلی وقته نرسیدم بیام اینجا و بنویسم از شیطونیای این وروجک،از نق نقایی که

تمومی نداره و روزهایی که تلخ و شیرین به سرعت میگذرن و به خاطره ها تبدیل میشن!

هفت ماه از سه سالگیشُ در حال پشت سر میذاره که پر از انرژیه،پر از هیاهو.

کلا یه بچه شلوغ و پر سر و صداست.

 خدا حفظش کنه،خدا همه بچه ها رو واسه پدر مادراشون نگه داره.

دائم داره بالا و پایین میپره و ورجه وروجه میکنه، بلند بلند با خودش حرف میزنه و داستان میسازه.

در جواب جینگیلی جینگیلی قناری ،میگه: اَ که هی…

 + شاعر میگه؟

_ یه پسر دارم شاه نداره ….

                                                                                  

امروز دیدم روی پیراهنشُ فشار میده، بعد دستاشُ باز میکنه میگه ،به سوی بیکران و فراتر از آن….

مثلا باز لایتیره و دکمه باز شدن بالاشُ میزنه و پرواز میکنه .

همون جنابی که اون بالا بر سر در منزل ما تشریف دارن!

یکی از شخصیت های داستان اسباب بازیاست، کسرا عاشقش شده، بهش قول دادم واسه تولدش بخرم.

 

 

اینجاهم غرق دیدن همین کارتونه

اصلا در این عالم نیست

حالا صد بار دیده هااااا.

 

 

بیشترین ساعات روزشُ تو مهد کودک میگذرونه،گاهی با خنده میره و گاهی با نق.

کلاس زبان و مدرسه خیلی از وقتمُ میگیره و داره کم کم خسته ام میکنه،

در کل احساس میکنم سه تایی به این مسافرت ایران احتیاج داریم،

امیدوارم همه چی خوب پیش بره،سری قبل که…

بگذریم!

اتفاق قابل ذکری این روزا نیافتاده که بخوام بنویسم ،یکی دو باری پیش اومد که مهمون داشتیم.

یه بارم با بچه ها دور هم رفتیم بیرون

به تفریحات سالم،

در مجموع خوشحالم که به خیر و سلامتی گذشته و مشکل خاصی نبوده.

 

پروردگارا

 پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم.

کنارم بمان تا که بی کس روزگار نگردم .

 مهربانم بمان تا به دنبال روزگار نامهربان نباشم…1

 

خدایا شکر     

   

 

—————————–

1 – http://beheshteshoma.persianblog.ir/