چون به سخن نوبت عیسی رسید
عیب رها کرد و به معنی رسید
عیب کسان را منگر ، احسان خویش
دیده فرو بر به گریبان خویش
واژه هویتُ زمانی درک کردم که داشتم تزیینات درخت کریسمسُ بهش آویزون میکردم!
هیچ حسی نسبت بهش نداشتم! هیچ تجربه ای…
ناحودآگاه تو ذهنم با چیدن سفره هفت سین مقایسه اش کردم!
سبزه هایی که به نیتهای مختلف میکاشتم یا شایدم به شانس اون سال .
ظرف آبی که گاهی سیبُ قل میدادم توش ،گاهی شمع ،گاهی هم برگ شمعدونی .
یه سال روبان دور ظرفا رو قرمز میذاشتم یه سال سبـــــــــــز !
هر کدوم یه معنایی داشتم واسم ،یه نماد بود.
و اینا همه یعنی هویت ،یعنی اصالت ، یعنی ریشه ، یعنی داشتن گذشتهء معنی دار.
خوشحالم که دارم…
با دوستی صحبت میکردم پرسیدم شب یلدا رو جشن گرفتید،خندید گفت
تو هم بیست سال اینجا بمونی یادت میره!
چه بد که یادم میره…
از این بحثا که بگذریم هر چقدر من بی انگیزه و بی احساس بودم
کسرا خوشحال بود و بالا پایین میپرید،
به شوق به قول خودش "بابانوهل" !!!!
ثانیه شماری میکرد کی میاد واسم کادو بیاره؟
با باباش فرستادمش حموم که بچینم کادوهاشُ زیر درخت.
اومد بیرون بسی شگفت زده شد!
نشسته کنار بابانوئل ،مثلا…
یکی یکی باز میکرد باهاشون بازی میکرد بعد میرفت سراغ کادو ِ بعدی، حدود نیم ساعتی
طول کشید تا همه رو باز کنه
بیشتر از همه از ماشین شهرداریش خوشش اومد!
در راستای همون شغل شریفی که دوس داشت!
کریسمس نه یه زمانه و نه یه فصل، بلکه یک یادبوده،در واقع
گرامی داشتن صلح و حسن نیت،
سالروز تولد مسیح مبارک