سلام،
یه سلام از جنس تنهایی،از جنس سکوت …
امروز کسرا با باباییش رفته مهد و من مامانی کسرا اینجا در خدمت شما هستم
آفتاب تابیده تا وسط خونه و من لم دادم رو مبل و چاییم هم کنارم .
جای مادرمان خالی…
بگذریم،
روزی که داشتم از ایران میاومدم مامانم تو فرودگاه دم رفتن تو چشمام نگاه کرد بهم گفت
بچهء آدم سرمایه زندگی آدم ِ حواست بهش باشه .
اونروزا اینقدر غرق خودم بودم،اینقدر غرق دنیای عوض شدم بودم که یادم رفت،
نصیحت مادرمُ یادم رفت.
این روزا که داره کم کم یک سال از اومدنم میگذره و من به لطف زندگی در سوئد
نه یک سال بلکه سالها بزرگتر شدم یا بهتر بگم عاقل تر شدم یاد نصیحت مادرم اوفتادم
یاد سفارش مادرم…
با خودم یه تصمیمی گرفتم ، یکم الویتهامُ جابه جا کردم
انشالله که خیره
پسرم ،کوچولوی سه سالهء من،
میخوام اینُ بدونی که در همه حال دوست داشتم کمکت کنم،دوست داشتم بهترین شرایطُ
واست فراهم کنم و آرزوی قلبیم سلامتی و شاد بودن تو بود ِ عزیز دلم،
اما بهم فرصت بده ،چون اول باید خودم یادبگیرم بعد بتونم اینُ واسه تو فراهم کنم عزیزم.
چند روزیه که خیلی به گذروندن وقت باکسرا فک میکنم
متوجه شدمکتاب خوندن یکی کارایی ِ که هم من دوست دارم هم کسرا،
از پازلایی که تو گوشیم حل میکرد ایده گرفتم و تصمیم گرفتم یه کتاب
واسش درست کنم.
یه کتاب با یه سری تمرینات و یه سری نکات آموزشی…
خیلی خوشش اومد!
دیشب تا دیر وقت داشتیم باهم کار میکردیم .
عمده ترین عناوین مطالب این "کتاب کوچولو" هم اینجوریه
که مثلا ، هر حیوان را به بچه اش وصل کن یا سایه هر شکل رو به خود شکل وصل کن
غذای هرکدام از حیوانات را مشخص کن ،کدامیک بزرگتر است کدامیک کوچکتر.
شکل متفاوت کدام است
کدامیک بلندتر است کدامیک کوتاه تر است …
نتونستم از تک تک صفحات عکس بذارم اما کلیّت کتاب سی صفحه ای
مامانی که در انتشارات بابایی چاپ شده ایناست که گفتم
عکسا رو از اینترنت گرفتم به کمک فتوشاپ مات، کوچیک و بزرگ و… کردم
گذاشتم تو word و بابای پرینت گرفت و شد "کتاب کوچولو".
کمتر از سه روز وقت گرفت البته چون ناشی بودم اینقدر طول کشید الان دیگه دستم اومده
سه سوته کتاب چاپ میکنیــــــــــــــــــم!
اما از شوخی گذشته از نتیجه راضیم امیدوارم بتونیم اینجوری بیشتر با هم وقت
بگذرونیم و مفید تر ،اگه اشتباه هم حل کنه چیزی بهش نمیگم
باید کم کم یاد بگیره فقط صرفا بازیه…
خدایا ممنونم که بهم کمک میکنی