سلام
یکشنبه پاییزیتون بخیر ،آخرین یکشنبه اکتبر که امروز باشه ساعت رسمی سوئد
یک ساعت میاد عقب!
و الان دوباره اختلاف ساعتمون با ایران شد دو ساعت ونیم.
خوبید؟ممنون واسه تمام محبتاتون خیلی بهم انرژی دادیم…
آره میگذره!مسلما میگذره.
یکم زود کم آوردم،یکم زود جا زدم!
اما الان خوبم،خیلی خوب.
این روزا دیگه نمیتونم انتظار داشته باشم صبح شنبه از خواب بیدار شم و خورشیدُ ببینم
هر از گاهی بین صبح و ظهر سرک میکشه اما …
با این وجود نمیشه هم تو خونه موند،
دیروز با هم رفتیم تو جنگل ، قدمی زدیم ، جاهای جدید کشف کردیم.
برگشتیم خونه ناهار و استراحت و بازی و…
شبم که خاله مهدخت اینا اومدن پیشمون و کلی خوش گذشت!
دیشب هالوین بود! هر چی از کسرا خواستم که بریم تو حیاط(چون همه جمع شده بودن)
نیومد که نیومد،گفتیم عب نداره انشالله سال دیگه.
امروز خونه ایم هوا حسابی سرد شده ،باد وبارون هم زیاد!شاید تا عصر رفتیم و قدمی زدیم
دیروز جاتون خالی بعد از مدتها رسیدیم خدمت مرغابیا البته نمیدونستیم هستن!
نون واسشون نبرده بودیم،واسه دلخوشیه پسر کوچولومون مجبور شدیم
بیسکوئیتایی که آورده بودیم و بدیم اونا بخورن!
موجای متناوب و قشنگ دریاچه ، صدای مرغای دریایی،باد پاییزی که لابه لای موهام میپیچید
بینظیر بود،آرامش بخش بود!
دیدن پسر کوچولویی که از جزر آب فرار میکرد و جیغ میکشید
بعد شلپ شلپ میپرید تو آب یه لذت عجیبی داشت.
یه تاب کشف کردیم که یه چوب کلفت و خیلی سنگینُ با طنابای
خیلی کلفت، محکم بسته بودن .
یه طرف من نشستم یه طرف کسرا،بر عکس تمام تابا که جلو عقب تاب میخوریم
این از راست به چپ تکون میخورد.
خیلی هیجان داشت.
کلی خندیدیم،کسرا سعی میکرد یواش یواش بیاد سمت من،
من جیغ میزدم میاووووووفتی،
و اون میخندید…
رفتیم تو دل جنگل!
جاییکه فقط ما بودیم وخدا
درختای بزرگ و تنومند،زمین پوشیده از برگ،قارچای کوچولو و خوشگل…
دنیای قشنگی بود.
آب سیب و چاییمونُ خوردیم و …
جاده آغوشش ُ وا کرده برات منتظر مونده که تو باهاش بیای
جاده اسم تو رو فریاد میزنه…1
پاشُ پسرم،باید بریم! میدونم خسته ای،میدونم پاهای کوچولوت خسته میشن
میدونم دلیل خیلی از رفتن ها رو متوجه نمیشی
میدونم تو سرت هزار تا سوال ، میدونم دلتنگی میدونم …
اما باید بریم…
به امید رسیدن به روزای پر از آرامش توام با سلامتی
خیلی خیلی ازت ممنونم
————————–
1- شعر جاده گوگوش با اندکی تحریف…