خسته میخوابم خسته تر بیدار میشم
تمام بدنم درد میکنه ،سرم درد میکنه.
شونه هام ، آخ انگار یه بار چند تنی روشون گذاشتن.
کسرا ،مامانم ، چرا نق؟چرا غر؟چرا بی قراری مادر ؟چرا بیحوصله ایی؟
این مریضی تمام سیستم بدن کسرا رو بهم ریخته ، غذا خوردنش بهم ریخته خوابش بهم ریخته
ساعت 9 شب میخوابه یکساعت بعد بیدار میشه دیگه تا 3 صبح
خوابش نمیبره ،از اونطرف تا12 ظهر خوابه.
بد غذا شده ، این و میخوام اونو نمیخوام تنها جمله ایی که من اینروزا از کسرا میشنوم…
خدایا خودت کمکش کن زودتر خوب شه
امروز دیدم اینجوری اگه پیش بریم دوتایی عصبی میشیم به هوای مرغابیا بردمش بیرون
البته آب برکه یخ زده بود مرغابی نبود اما همینکه از خونه اومد بیرون خودش نعمتی بود.
داشتم لباساش در میاوردم، در نیمه باز بود دیدم صدای گربه میاد برگشتم میبینم گربه ِ بود
دوست کسرا شبا یه وقتایی می رفت بیرون باهاش بازی میکرد!؟
دنبال کسرا اومده تا دم خونه ، دیگه آقا تشریف آوردن تو خونه.
ترسیدم کثیف باشه به کسرا گفتم حق ندار ِ بیاد تو خونه،
تو راهرو باهاش بازی کن
شیر واسش آوردم نخورد نون آوردم خوشش نیومد،
این فسقلیم حالا هی ناز ونوازشش میکرد
یه 10 دقیقه ایی با کسرا بازی کرد و رفت.
تصمیم دارم یه حیوون خونگی خوب واسه کسرا بگیرم حالا چی؟
هنوزنمیدونم
خودم با لاکپشت موافقم!!!
ایران که بودیم یکی داشت عموش واسش گرفته بود اما از بس کثیف میکرد پدربزرگش بردش
از خونه بیرون…
حالا تا ببینم چی پیش میاد، توکل بر خدا