اگه تمام هفته برف و بارون بباره ، اصلا سنگ بباره ،مهم نیست
دعا کنید شنبه ها و یکشنبه ها هوا آفتابی باشه!
نمیدونید چقدر آدمُ سر حال میاره ،پاشی ببینی به! چه آفتابی!
امروز زدیم بیرون،چون هم هوا خوب بود و هم یه مناسب قشنگ بوووود
رفتیم جنگل نوردی!
من امروز متوجه شدم کسرا خدا رو شکر کاملا برعکس منه!چرا؟
چون من آدمی هستم که از مسیر نمیتونم لذت ببرم،دوس دارم زودتر برم به مقصد برسم
اما کسرا کاملا برعکس!
ازطولانی بودن مسیر،از کشف کردن جاهای جدید،از بالا و پایین رفتن خیلی خوشش
میاد،از مسیر صاف خوشش نمیاد حوصله اش سر میره!میگه خسته شدم
اما از شیب و دره و کوه و…
امیدورام از بالا و پایین زندگی هم خسته نشی مامانم.
خلاصه از امروز بگم که یهو ساک همیشه آماده مون رو برداشتیم و رفتیم
یه جای دنج با نور آفتاب پیدا کردیم و بساطمون رو علم کردیم
چادر زدیم ، آتیش روشن کردیم
پدر و پسر جوجه کباب واسمون درست کردن و انصافا سنگ تموم گذاشتن!
بعد از ناهار پسرجنگل بان من رفت به جانور شناسی و قارچ شناسی وحشره شناسی…
قارچهای بیچاره قبلا له شده بودن! کسرا فقط میخواست صافشون کن! اما چون میترسیدیم
سمی باشن با چوب وراندازشون میکرد!
و اما بگم از مناسبت امروز که 20 مهر ماه بود و سالگرد ازدواج ما!
بعله یه کیک خونگی با چهار تا شمع
که همگی با هم فوت کردیم!
بعضی اتفاقات رو اگه بخوای به عدد بسنجی میبینی خیلی کمن!