یه چند وقته کامنتای عجیب و غریب زیاد دارم.
یه بنده خدایی هست که نذر داره هر روز صب یه کامنت در باب اصلاح کردن پوشش
غربی بنده بذاره و منُ به راه راست هدایت کنه، با اسمای مختلف ،گاهی دعوا ،گاهی نصیحت
گاهی با وسط کشیدن پای شوهر و ….
خیلی آدم باحالیه، همینجا ازش تشکر میکنم،بساط خنده ما رو فراهم کرده.
اما امروز دیگه خیلی باحال بود،
خانمی که به اسمش کار ندارم نشسته ده خط واسم کامنت گذاشته
که آره تمااااام وبلاگ ما رو خونده
و های های واسه بدختی ما در دیار غربت شیون کرده و اشک ریخته!!!
من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم!
به جان شما نمیدونستم اینقدر بدبختم!
باور کنید ، اصلا از صب تا حالا که اینُ خوندم رفتم تو فکرکه کجاش این حسُ به خواننده میده
که ما اینجا بدبختیم یا بهمون سخت میگذره!
مسافرت هلند و پاریس و…
یا شهر بازی رفتن و دریاچه و جنگل نوردیای سه نفرمون و طبیعت اینجا !
یا شایدم مهمونیا و گردشای دسته جمعیمون….
میدونید من آدمی نیستم که خوشیامُ بکنم تو بوق که آی ملت اینجا هوا بس بهاریست
آی مردم شرایط اقتصادی اینجا ال ِ و بل ِ و درآمد ما آنچنانیست و…
آی مردم اینجا همه چیز در آرامشست نه ترافیک نه دعوا نه اعصاب خوردی
آی مردم روزنامه تایمز چند روز پیش نوشت اگه مردم حق انتخاب محل تولدشون رو داشتن
بالای ۸۰درصد سوئد رو انتخاب میکردن …
آی مردم…
به قول یکی از دوستای خوب پدرم که اتفاقا تو تهران خیلی آدم موفقی ِ و البته پولدار،
"به کسی چه ربطی داره من چیکار میکنم،به من چه ربطی داره بقیه چیکار میکنن!"
مشکلاتمم هوار نمیزنم!
کسی نمیدونه من اینجا کارگاه نقاشی میرم،
جلسات تصنیف خوانی داریم،تئاتر کار میکنم! حتی مامانمم بنده خدا الان داره اینا رو میخونه!
کلا آدم ساکتیم،
اما متاسفانه مردم خیلی دلشون میخواد دیگران رو بدبخت ببینن
و جالب آخر کامنت بود که نوشته بود، خداااااااااااااااااا رو شکر که ما هر زمان تصمیم گرفتیم
مهاجرت کنیم پسرم مخالفت کرد و موضوع منتفی شد!!!
آآآآآآآآآخی، خوب خدا رو شکر!
من که متوجه درد ایشون شدم!
بهر حال ،شاید جای این حرفها اینجا نبود اما مخصوصا تو وبلاگ کسرا نوشتم تا بدونه و
این مدل از مردم سرزمین مادریش رو بهتر بشناسه…
اما شماها رو که همیشه هستید خیلی دوست دارماااا
هوا ابریه فک نکنم بتونیم بریم بیرون،پاشم برم صبحانه بخورم،تا بعد…