تولد سه سالگی

                                  111.gif

بالاخره این فسقلی ما هم سه ساله شده و ما سی ساله.

با یه روز تاخیر ،جمعه شب، ۱۹ جولای واسش یه تولد کوچولو

با دوستای مامانی و بابایی و کمی متفاوت از سالهای قبل گرفتیم

اولش که اصلا نمی اومد تو خونه ، بیرون با بابابی یه ساعتی چرخید به هوای دادن کادوش که

دوچرخه بود ،رفتن با هم دوری زدن و اومدن .

وقتی هم اومد رفت تو وان حموم!

یه ساعتی هم اونجا بود و نهایتا آخر شب که یکم با مهمونا صمیمی شد اومد تو

اما با لباس منزل…

خلاصه تولدی بود در نوع خود بی نظیر

مسلما کسرا جای خالی پدر بزرگا و مادربزگاشُ احساس میکرد

نه تنها اونا ، جای خالی تمام خانواده رو…

واقعا شرمنده شدم که نمیتونستم کاری کنم اونا هم تو تولدش باشن

خیلی هم سعی کردم دوستانی که بچه دارن رو دعوت کنم اما متاسفانه همه مسافرت بودن و نشد …

اما فک میکنم در کل بهش خوش گذشت چون اینروزا گاهی میاد

میگه “فیلم تولدمُ ببینم”!

کادو هاشُ دوست داشت ،دوتا قطار ،کتاب، کشتی و یه تمساح بادی

که میتونه باهاش روی آب بمونه و البته یه دوچرخه که هدیه افتخاری مامان و بابا بود. 

pooh098.gifpooh098.gifpooh098.gif

چون آقای پو رو دوست داره سعی کردیم با چند تا عکس ،کلاه ، پرچم و بادبادک ِ آقای پو

حال و هوای دیگه ای به تولدش بدیم که البته خوشش هم اومد

      pooh143.gifpooh143.gif  pooh143.gifpooh143.gif

  نتونستیم اینجا واسش کیک سفارش بدیم

تصمیم گرفتم کیک اسفنجی بگیرم و خودم تزیینش کنم!

یکم خامه هاش آب شدن ، ببخشید دیگه…

این هم از ادامه

چون آقا پسر ما یکم بد اخلاق بودن کیکُ بردیم و آخر شب دوباره آوردیم

الهی شمع صد سالگیتُ فوت کنی مامانم ، الهی قربونت برم، فک میکنم

واسه هر مادری این لحظه یکی از قشنگترین لحظه های زندگیش باشه…

خدایا ممنونم любовь

و این هم ژست بعد از فوت کردن! به قول یکی از دوستان”من متعلق به شمام”

باز جای شکرش باقیه موقع باز کردن هدیه ها حالش خوب شد…

و نهایتا، یه میز شام کوچیک،واسه بزرگ مرد سه ساله ام…

پیتزا ، سالاد میگو، سوپ گوشت و قارچ، سالاد الویه، کشک بادمجون و

گوجه بادمجون و مخلفات …

نوش جان

کودکم نگاهت تا آبی ترین افق ِ دور دست، جاری

و دستهایت پر از نیایش و عشق.

خداوند همیشه و در همه حال همرات باشه عزیزم…