ماشین آتش نشانی

 

 

 

داشتم عکساشُ نگاه میکردم چشمم اوفتاد به یه تعداد عکس

که تو دوران خستگیمون گرفته بودیم و یادم رفته بود در موردشون بنوسیم…

اینکه اصلا چی شد آقا کسرا متوجه شد ماشینی هم به اسم ماشین آتش نشانی هست

و کارش چیه و آقای آتشنشان کیه و…

برمیگرده به یه روز که دوتایی طبق معمول تمام روزای تکراریمون داشتیم

میرسیدیم خدمت مرغابیای عزیز.

دیدیم از دور چندتا ماشین آتشنشانی نزدیک دریاچه پارک کردن.

من که اول فک کردم یه اتفاق بدی افتاده که اینهمه ماشین جمع شدن

 

 

بعد دیدم نه صدایی میاد ، نه جیغی، نه دادی!!!

رفتیم نزدیکتر دیدیم بعله دوستان جمع شدن واسه پیکنیک ،طبق عادت تمام سوئدیا

بهمون سلام کردن و شروع کردن با کسرا صحبت کردن که 

مامانی طبق معمول وارد عمل شد و توضیح داد بچه ام سوئدی بلد نیست.

اما کسرا بی توجه به اونا مات و مبهوت ماشینا بود ، رنگشون ، بزرگیشون …خلاصه نمیدونم چی؟

ولی کسرا چشم از ماشینا برنمیداشت!

 

 

 پاکتشم غذای مرغابیاست ! نه اردک …ای بابا!

اصلا میدونین چیه؟من رفتم نگاه کردم دیدم به انگلیسی هر دوتاش میشه duck

به سوئدی هم هر دوتاش میشه anka

ما هم به هر دوتاش میگیم مرغابی تمام. خلاصه داشتم خدمتتون عرض میکردم

 یه اکیپ ِ 12 نفرهء آقا دور هم جمع شده بودن که یه تعدادشون هم از طرف 

دیگهء دریاچه با قایق اومده بودن،

بچه ما هم کنجکااااو….

 

 کلا بیخیال مرغابی و غذا دادن و…

چسبیده بود به قایق این بندگان خدا،اگه جلوشُ نمیگرفتم رفته بود سوار شده بود .

 

 

دیدیم دونفر دارن میرن طرف قایق به کسرا گفتن"میخوای سوارشی؟"

ایرانی بودن!!!!!!!!

کلی ذوق کردیم،لنگ کفش تو بیابون غنیمت ِ ، فارسی شنیدن تو غربتم غنیمت ِ.

دیگه کلی با کسرا حرف زدن و سوار شدن رفتن…

بچهء ما هم با خاطری آسوده رفت سراغ مرغابیاش ، که اونا هم نبودن

به مرغای دریایی غذا داد

 

 

 

کلی خوشحال بود و سرحال و منم خوشحال از شادی های کودکانش

 

 

 

 الانم یه لنگه پا وایستاده کنار من که بریم بستنی بخریم

                                                             ما هم باید بریم…

 از صب تا حالا زده یه تخم مرغ وسط اتاق شکونده یادم باشه بعدا در موردش بنویسم

کاری یاد گرفته(تخم مرغ شکستن!) بچه پروووووووووووو