یه سوال دارم ! این نیم وجبیچطوری میتونه اینجور مشت ، مشت زیتون بخوره ؟
بهش میگم سهمت ُ میذارم تو بشقابت ، سهم بابایی رو هم میذارم تو بشقابشون،
مال خودش ُ تو سی ثانیه قورت میده حمله میکنه طرف بشقاب باباش
اصلا نفهمیدم کی رسید بهشون ، کی خوردشون…
پیروزمندانه صحنه رو ترک میکنه میره سراغ بازیش
من هیولام ، با این دندونم الان میام میخورمت
یک عدد متر پلاستیکی ، یک عدد پایه میز ، یک پسر بچه دو سال و نیمه و
نیم ساعت سرگرم ِ من نمیدونم چی؟؟؟
اذیت بیش از حد کسرا و تغییرات بیولوژیکی من دست به دست هم داد و باعث شد یه دعوای
درست و حسابی امروز با هم بکنیم
با عصبانیت بهم میگفت: باهام حرف نزن!!!
چشم…
خدایا یه صبر عظیم به من و یه عقل کلفت به این بچه عطا فرما