اینروزا سعی میکنم با یه سری ترفندهای مادرانه تلویزیون تماشا کردنش رو کم کنم
این موضوع باعث شده دوباره یاد کتاباش بیافته،
بعد از مدت ها امروز خواست واسش کتاب بخونم
با تیکه های پازل داریم پاسور بازی میکنیم(مثلا)
چه جازی میزنه این…
رفته با بادبادکش تو سبد
روزگار میگذرد گاه به خنده گاه به شادی و گاه با بی حوصلگی من…
اینجور وقتا آدم میگه خوب که میگذره
خدایا شکرت