گاهی اوقات بعضی اتفاقات آدم ُ پرت میکنه به خاطرات دور، خیلی دور.
امروز داشتم دزدکی از تو آشپزخونه فسقلی رو نگاه میکردم دیدم داره با
ماژیک رو شیشه مینویسه.
یاد آهنگ" بیا بنویسیم " اوفتادم.
یادش بخیر با بابایی کلی با این آهنگ خاطره داشتیم
"بیا بنویسیم روی خاک ، رو درخت ، رو پره پرنده ، رو ابرا…"
حالا بعد از سالها فندق زندگیم داره مینویسه
روی شیشه…
بچه ام دست چپیه
آخی عزیزم
بارالهی مددی که از تو غافل نشوم…