سطری از روزگارمان…

 

 

divider-135.gif

 

 

چه رابطه ای بین اعصاب من و ضربان قلب تو هست که وقتی من ارومم تو هم میری

سرگرم خودت میشی ؟!

اما وای به روزی که من بی حوصله باشم

نق ، جیغ ، سر ، صدا ، "مامان بغلم کن" ، " مامان این ُ میخوام" ، " مامان این ُ نمیخوام "…

رفتیم با هم بیرون ، همین حوالی ، من شرمنده ام  که همه عکسا با یه پس زمینه ست و

این سرما مجال تعویض لباس به ما و پسرک نمیدهد.

 

 چه نگاه سنگینی 

 

 

 بابایی واسش اسباب بازی جدید خرید ِ خمیر بازی ، آبرنگ ، مداد شمعی و … 

 

 

کتابایی که از ایران اوردم ُدوست نداره اینجا هم کتاب به طرز وحشتناکی گرون ِ

تصمیم گرفتم هر هفته چندتا کتاب واسش از کتاب خونه

بگیرم بخونم ، ببرم پس بدم ،دوباره هفته بعد… یک تیر و چند نشونه دیگه!

البته خدا نکنه به یه کتاب گیر بده تادهنت کف نکنه ول کن نیست دوباره بخون ، دوباره بخون ، دوباره بخون

داره واسه خودش همون کتابی که دوس داره رو میخونه 

 

 

                                                  خدایا شکرت که روزگارمان خوب است