تو یه بازه زمانی یکماهه نتونستم از خاطرات کسرا بنویسم امروز تصمیم گرفتم یه
یادآوری کوچولو از اوضاع و احوال اون روزامون بکنم
اما اول علت نبودنمون:
1- مجبور شدیم یه اسباب کشی forc major انجام بدیم.
2-سرم خیلی شلوغ بود.
3-اینترنت نداشتم.
تو روزایی که گذشت چهارشنبه 20مهر سالگرد ازداوج مامانی وبابایی کسرا بود
هوراااااااااااااا واسه یه زندگیه از اول تا به الان دانشجویی کوچولو…
واسه بابایی {زندگیم از زمانی شروع شد که تورو دیدم وفهمیدم خدا چقدر میتونه
مهربون باشه و با داشتن پسرت فهمیدم که خدا چقدر میتونه سخاوتمند باشه ممنونم به خاطر
قشنگترین و نابترین لحظاتی که برام ساختی}
پنجشنبه 28 مهر تولد نازنین دختر دایی عزیزم بود
نازی جون تولدت مبارک
نمی دونم دقیقا چه زمانی بود اما تقریبا وسطای اسباب کشی بودیم
که کسرای مامان شدیدا سرما خورد دکتر ودوا و….خدارو شکر زود حالش خوب شد
از شیطونیا آقا کسرا هم هر چی بگم کم گفتم خیلی بلا شده کارای
خطرناک میکنه خراب کاریاش کم شده امامثلا میره دست میزنه به گاز!!!ببینید تورو خدا!
از میز ومبل می تونه بره بالا!!!دست می زنه به پریز برق اگه بدونید…!!!
تقلید از بزرگترا !!!
هر کاری که ببینه کسی انجام میده عینا تکرار می کنه!!! دیگه نمی تونم بهش غذا بدم
چون می خواد خودش بخوره!!
خلاصه من کارو زندگیم شده دنبال این وروجک رفتن که یه وقت
خدای نکرده یه کاری دست خودش نده یه عمر من و خودش رو پشیمون کنه!!!!
(خدایا به تو سپردمش!!!)
تقریبا 20%حرفایی که بهش می گم متوجه میشه
دامنه لغاتش یه کوچولو تغییر کرده
وقتی می گم کسرا پسر خوبی…؟؟؟ می گه(است)
دست به تلویزیون ؟؟؟؟میگه(نه)
بهش می گم قول میدی ؟می گه(تول)!!!البته بماند که دوباره میره دست میزنه ، این دیالوگ
گاهی 50 بار در روز تکرار می شه !!!!
وقتی می خواد واسش آهنگ بذارم میاد می گه(آنی آنی)
لیمو(اینو) آتش(آتیش) دکتر(دوتو) هویج(اویج)دایی، مامان،ممد(اسم داییش)کلماتی
هست که تقریبا درست میگه…
و آخر از همه اینکه بعد از تقریبا چند ماه 9امین دندون آقای پسر هم در اومد
از دندونای اسیابی پسرم
دوست دارم عزیزم